اخبار داغ

بعضی از خبرهای داغ زمان تا یه وقت فراموش نشن

اخبار داغ

بعضی از خبرهای داغ زمان تا یه وقت فراموش نشن

زیباکلام بدون روتوش؛ بخش سوم


گندزدایی از محمدرضاشاه؛
زیباکلام وابستگی وسرسپردگی شاه به امریکا را توهم عده ای در ایران می داند.اوبه صراحت اعلام می‌دارد این که شاه را یک مهره وابسته به آمریکا بدانیم، جز یک «توهم» نیست و عاری از حقیقت است.

"عماریون"-  حسین قاسمی/ زیباکلام وابستگی وسرسپردگی شاه به امریکا را توهم عده ای در ایران می داند.اوبه صراحت اعلام می‌دارد این که شاه را یک مهره وابسته به آمریکا بدانیم، جز یک «توهم» نیست و عاری از حقیقت است.

آقای زیبا کلام برای نفی اصل وابستگی شاه به آمریکا و اثبات توهم بودن آن به مواردی اشاره می کند که سراپا کذب است.مثلا درصفحه 11 کتاب "مقدمه ای بر انقلاب اسلامی " نوشته است :


"به عنوان مثال، وقتی که او یک شخصیت مستقل و استخواندار قدیمی مثل دکتر علی امینی را بر سر کار می‌آورد، این تصمیم به دستور واشنگتن بوده است. چهارده ماه بعدش هم که امینی کنار می‌رود، آنهم باز به دستور آمریکایی‌ها بوده است. نخست‌وزیر بعدی هم که درست در نقطه مقابل امینی می‌باشد، یعنی یک شخص مطیع شاه است، آنهم باز به دستور آمریکایی‌ها بوده است. اگر این تصمیمات ضد و نقیض واقعاً به دستور آمریکایی‌ها صورت گرفته باشد (آن‌طور که ما معتقدیم)، در آن صورت حداقل نتیجه‌ای که در مورد عملکرد آمریکایی‌ها در ایران می‌بایستی گرفت آن است که اینان واقعاً نمی‌فهمیده‌اند و نمی‌دانسته‌اند که کدام سیاست را می‌بایستی اتخاذ نموده و منظماً تصمیمات خود را تغییر می‌داده‌اند."
 مشخص نیست منظور ایشان از الصاق صفت «مستقل» به دکتر علی امینی چیست؟  


حتی محمد رضا شاه  طی مصاحبه­ ای در تاریخ 12 آبان 1356 در مقابل آرنو دوبورشگراو، سر دبیر نیوزویک، که سؤال کرد: «... دو هفته پیش دولت ایران یک گزارش خبری منتشر کرد و طی آن اعلام داشت که پرزیدنت کندی از پرداخت یک وام 35 میلیون دلاری برای انتصاب علی امینی به نخست وزیری استفاده کرده و شما را تحت فشار گذارده بود. اولاً آیا این گزارش صحت داشته است؟ و دوم این که آیا می­خواستید بگویید اشخاصی که در خانه­های شیشه­ای زندگی می­کنند نبایستی سنگ­پرانی کنند؟ » جواب می­دهند: «این مربوط به تاریخ گذشته است ولی صحت دارد. فرضیه­ی شما نیز صحیح است. من خیلی بیش­تر می­توانم در این مورد صحبت کنم ولی نخواهم کرد... » رسما تحمیل امینی توسط امریکا را تایید کرد.

البته شاه نه تنها نخست وزیری امینی را تحمیل امریکا می دانست ،حضور امینی در کابینه کودتایی سرلشکر زاهدی راهم تحمیل امریکاییها می دانست.او در اولین دیدارش باسفیر امریکا به وی اعلام می کند که امینی را دولت امریکا به کابینه تحمیل کرده است وشاه تا اخر اورا ادم امریکاییها می دانست.(کتاب نگاهی به شاه - عباس میلانی صفحه 314 و 315)

محمدرضاشاه درکتاب پاسخ به تاریخ نیز شرح این وابستگی را می دهد:

"امریکاییها می خواستند که دولت شریف امامی برود وادم خودشان بجای او نخست وزیر بشود.این شخص علی امینی بود.درمواقعی فشارامریکاییها برمن انقدر زیاد بود که نمی توانستم مقاومت کنم خصوصا بعداز روی کارامدن جان کندی .من به خوبی بیاد دارم که در اولین ملاقاتم باکندی در کاخ سفید ،ژاکلین کندی (همسرکندی )از امینی وچشمهای پرنورزیبای او سخن گفت و اینکه او امیدوار است من اورا نخست وزیر نمایم !!نهایتا من امینی را منصوب کردم..."((اخرین تلاشها در اخرین روزها - ابراهیم یزدی - صفحه 58 و 59)

درجلسه 24ماه مه 19610(3خرداد1341)شورای امنیت خارجی امریکا به ریاست جان کندی ،مصوب می شود که در کوتاه مدت "امریکا باید تلاشی عظیم درحمایت از امینی" را سامان دهد.براساس این سیاست ،"امینی بهترین ابزار موجود در ایران برای تحقق بخشیدن به یک انقلاب سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی منظم است" بعلاوه بر اساس این سیاست جدید ،امریکا می بایست برای امینی امکان مانور بیشتری فراهم کند ودر این راستا با ید"برخی اقدامات به ظاهر ضد امریکایی امینی را که "منافع امریکا را به خطر نمی اندازد بپذیرد".(کتاب نگاهی به شاه - عباس میلانی صفحه 325 و 326)

امریکاییها بشدت مواظب بودند که امینی سوخته نشود.لذا به وی توصیه می شود برخی اوقات در حوزه مسائل کم ارزش ،برخی اقدامات ضد امریکایی را به نمایش بگذارد.

باوجود اسناد متعدد در این خصوص و اعتراف شاه ،مشخص نیست لقب مستقل دادن به علی امینی توسط صادق زیباکلام برچه اساسی است؟

البته براساس خاطرات مرد پرقدرت ساواک پرویز ثابتی ،این وابستگی تنها مختص به امینی نبوده است.ثابتی درخاطراتش می گوید:

"شاه شریف امامی را عامل انگلیسی ها تصور می کرد..."

وی در ادامه از پیشنهاد تشکیل کمیته طرح وفکر با حضورتعدادی از رجال ملی وخوشفکروخوشنام کشور به شاه توسط پاکروان می گوید:

"اعلیحضرت پرسیدند :"رجال ملی مثل کی؟" ومن عرض کردم  شریف امامی ،ناگهان شاه با حالت برافروخته ،گفت :"این جاسوس پدرسوخته از کی رجل ملی شده؟"(دردامگه حادثه صفحه 80 و81)

ثابتی در جایی دیگر از خاطراتش نخست وزیر شدن شریف امامی درسال 1357 را پیشنهاد هوشنگ انصاری به شاه می داند ثابتی می گوید  نزد هویدا رفته و شریف امامی را فردی ناصالح برای این پست به شمار می آورد. هویدا به او می گوید:

"اعلیحضرت روی نظر هوشنگ انصاری خیلی حساب می کند، چون فکر می کند نظر انصاری نمی تواند بدون تأیید آمریکایی ها صورت گرفته باشد و چون شریف امامی را هم عامل انگلیسی ها می داند، تصور شاه شاید این باشد که با گماردن شریف امامی، هر دو سیاست بزرگ توافق کرده اند که شریف امامی نخست وزیر شود"(ص 440)

گفتم:" شاه واقعا تا این اندازه به نظر سیاست خارجی درباره مسائل داخلی اهمیت می دهد ؟"

هویدا گفت:"...شاه بعد از روی کار امدن کارتر و مشهود شدن قرائنی مبنی بر اینکه ،انگلیس ها و امریکایی ها از رژیم راضی نیستند ،بی جهت خودرا باخته وحتی بعضی عقب نشینی ها را بدون اینکه انها از او بخواهند ،فقط به تصور اینکه ممکن است مورد نظر انها باشد ،انجام می دهد."(صفحه 441)

  ثابتی  درباره اسدالله علم نیز می گوید:"نصیری هم : "می دانست که علم به انگلستان مربوط است اما تصور می کرد که به نفع شاه کار می کند"(ص 604). می گویند که امیر متقی- معاون وزارت دربار- نیز صد در صد با انگلستان بود و علم هم گفته بود که "این بپای من است که مبادا دودوزه بازی کنم"(ص 591).

ارتشبد فردوست نیز درباره وابستگی دولتمردان پهلوی به انگلیس وامریکا می گوید:

"محمدساعد مراغه ای وابسته به انگلیسی ها بود...مرتضی قلی بیات وابراهیم حکیمی ومحسن صدر نیز از مهره های مهم وپرورش یافته انگلیسی ها بودند...هژیردست پرورده وفردمورد اعتماد انگلیسی ها بود ...علی منصور ازماموران انگلیس بود.پسرش حسنعلی منصور مانند پدرش پرورش یافته انگلیسی ها بود ،ولی از ان گروه بود که به امریکاییها وصل شدند .اوچه در "اصل 4" وچه بعدها که نخست وزیر شد،ازطرف امریکا بشدت تقویت می شد.

زاهدی انگلیسی بود ودرکودتای 28مرداد کاندید مشترک انگلیس وامریکا شد...اقبال نیز از انگلیسی ها بود که به امریکا وصل شد ...

شریف امامی رییس فراماسونری ایران بود واین اعتبار واقتدار خود رادر دستگاه انگلیسی ها تا انقلاب حفظ کرد ...هویدا وابسته به انگلیسی ها بود وتوسط انها به امریکاییها معرفی شده بود ."

(ظهور وسقوط پهلوی جلد اول - صفحه 249 تا 259)

یاساواک در سندی به تاریخ 1337/4/19درباره حسنعلی منصور و وپدرش اورده است:

"...پدر حسنعلی منصور از عمال درجه اول سیاست انگلیس است."

هم چنین در گزارش مورخ 1342/11/13 ساواک درباره وابستگی منصور می گوید:

"موضوع‌: اظهارات سناتور تهرانی
سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی به یکی از دوستانش که روز جمعه گذشته (11/11/42) به ملاقاتش رفته بود اظهار داشته: دخالت خارجی‌ها چقدر در امور کشور ما علنی شده. وزیرمختار سفارت امریکا که از مستأجرین حسنعلی منصور دبیرکل حزب ایران نوین است و با او سروسری دارد علناً گفته است که من منصور را به نخست‌وزیری خواهم رساند همان‌طوری که دکتر علی امینی را نخست‌وزیر کردم."

وسند مورخ 1342/4/25 ساواک:

"حسنعلی منصور که به اتفاق یک عده 200 نفری جمعیت مترقی را تشکیل داده و می خواهد از این راه وکیل شود در.../ طبق اطلاع واصله آقای حسنعلی منصور گفته است موضوع نخست وزیری من تمام شده است و این مسئله را با آمریکایی ها هم حل کرده اند..."

همچنین شاه هنگامی که قصد بر سر کار آوردن یک دولت نظامی به نخست‌وزیری ازهاری را دارد، از سفیر آمریکا درخواست می‌کند تا "به فوریت با واشنگتن تماس گرفته و از حمایت آمریکا از این تصمیم او اطمینان حاصل" کند و سولیوان که به گفته خودش پیش‌بینی این سؤال را می‌کرده، پاسخ می‌دهد: "چون پیش‌بینی این وضع را می‌کردم قبلاً نظر واشنگتن را در این مورد جویا شده‌ام و رئیس‌جمهوری و دولت آمریکا از این اقدام پشتیبانی خواهند کرد. شاه از این موضوع خوشحال و آسوده خاطر شد و سفارش ویسکی برای من داد."

روزنامه نیویورک تایمز درتاریخ 7نوامبر1978=16ابان 1357 درباره انتصاب ازهاری به نخست وزیری ونقش امریکاییها می نویسد:

"دولت کارتر که مدتها منتظر یک تصمیم سرنوشت سازتوسط شاه بود حمایت شدید خود را از انتصاب دولت نظامی برای ایجاد نظم در ایران ابراز نمود.سخنگوی وزارت خارجه امریکا ،جیل شورگر،گفت:ماشاه را در این تصمیم حمایت می کنیم...."(اخرین تلاشها در اخرین روزها - ابراهیم یزدی - صفحه 36)

برژینسکی نیز طی تماس تلفنی باشاه باموافقت کارتر بر حمایت امریکا تاکید می کند:

"من به شاه گفتم که ایالات متحده امریکا از شما دربحران کنونی بدون کوچکترین شک وتردید وشرط وشروطی بطورکامل وتمام حمایت می کند ،شما حمایت کامل ما را دارید."

برژینسکی در بخش دیگری از خاطراتش هدف از این مکالمه تلفنی را این چنین می نویسد:

"هدف من از تلفن به شاه ان بود که برای او روشن سازم که رییس جمهور و ایالات متحده امریکا پشت سراو ایستاده اند واینک اورا تشویق کنم تا قبل از اینکه کنترل اوضاع از دست برود ،باقاطعیت عمل نماید."

بعداز این انتصاب برژینسکی خوشحالی خودرا چنین بیان می کند:

"اخبار واصله مبنی بر اینکه شاه بالاخره یک دولت نظامی را روی کار اورده است مراشدیدا ارام ساخته است..."(برژینسکی :قدرت و اصول - بنقل از کتاب اخرین تلاشها در اخرین روزها - ابراهیم یزدی صفحه 38 و 39)

محمدرضا شاهی که پس از کودتای 28 مرداد ازطریق سفارت امریکا به دولت انگلیس پیام می دهد:"درتهران به اقتضای شرایط ممکن است حرفهای تندی علیه انگلیس بزند " لذا انگلیس بداند که این گونه حملات " مبین احساسات واقعی او نخواهد بود"،با محمدرضاشاه ساخت صادق زیباکلام از زمین تا اسمان متفاوت است!!(نگاهی به شاه - عباس میلانی - صفحه 238)

همین شاه بود که در گلایه از عدم دریافت کمک مالی مناسب از غرب در 9بهمن سال 1338 در دفترکارش به دنیس رایت می گوید:

"شما با من بیشتر بسان زنی که نشانده اید نه همسرخود رفتارمی کنید .و دنیس رایت جواب داده بود اگر زن نشانده درست رفتار کند ،چه بسا که پالتوی پوست به هدیه دریافت کند."(نگاهی به شاه - میلانی - صفحه 280)

قصه بختیار نیز همین است.شاه در کتاب پاسخ به تاریخ صریحا می گوید اوتحت فشارخارجیان وبا اکراه بختیار را منصوب کرد:

"من با اکراه وتحت فشار خارجی ها موافقت کردم که اورا به نخست وزیری منصوب کنم..."(اخرین تلاشها در اخرین روزها - ابراهیم یزدی - صفحه75)

امریکاییها حتی امام را تهدید کردند که از بختیار حمایت نماید.ابراهیم یزدی در این خصوص می نویسد:

"دونفر ازجانب ژیسکاردستن رییس جمهور فرانسه ،برای دیدار امام به نوفل لوشاتو امدند....در این ملاقات که من نیزحضور داشتم بعداز مبادله تعارفات معمولی ،یکی از انها شروع به صحبت کرد وگفت: هدف از دیدار، پیغامی است که برای آیت‌الله دارند. این پیغام از طرف پرزیدنت کارتر برای امام می‌باشد. وی درمکالمه تلفنی از پرزیدنت ژیسکاردستن درخواست نموده است که این پیغام را به شما برسانیم. پرزیدنت کارتر در پیغام خود خواسته است که آیت‌الله تمامی نیروی خود را برای جلوگیری از عدم مخالفت با بختیار به کار برد. حملات به بختیار خطرات بسیار زیادی دارد و قماری است که به تلفات زیادی منجر خواهد شد. به نظر پرزیدنت کارتر احتراز از هر گونه انفجاری در ایران به نفع همه خواهد بود. خروج شاه قطعی است و در آینده نزدیکی رخ خواهد داد. به نظر کارتر مناسب خواهد بود که وضعیت را تماما زیر کنترل خود بگیرید. تا آرامش باشد. آنچه لازم است بگویم این است که بدانید خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر اوضاع را بدتر خواهد نمود. آیا بهتر نخواهد بود که یک دوره سکوت و آرامش بوجود آید؟ پرزیدنت کارتر آرزو دارد که این پیغام کاملا مخفی و محرمانه بماند. یک وسیله ارتباطی مستقیم باید با آیت‌الله فراهم گردد تا مرتب در جریان حوادث گذاشته شوید و این به نفع کشور شما و خصوصا آیت‌الله می‌باشد. نماینده ژیسکاردستن سپس گفت: که وزیر خارجه (فرانسه) پیغام داد که محرمانه ماندن پیغام کارتر به امام مفید است، چرا که امکان ادامه این ارتباط را خواهد داد. به من هم دستور داده شده است که بگویم پیغام و محتوای آن خیلی منطقی است و انتقال قدرت در ایران باید کنترل بشود و با احساس مسئولیت‌های شدید سیاسی همراه است. پس از ختم سخنان نماینده ژیسکاردستن، امام در پاسخ به پیغام کارتر گفتند: پیغام آقای کارتر دو جهت در آن بود. یکی راجع به موافقت کردن با حکومت فعلی که دولت بختیار باشد و حداقل سکوت در این شرایط و حفظ ارامش در این فترت و یکی هم راجع به احتمال کودتای نظامی و یا پیش‌بینی کودتای نظامی، پیش‌بینی کشتاروسیع مردم که ما را از آن می‌ترسانید. اما راجع به دولت بختیار، شما سفارش می‌کنید که ما برخلاف قوانین خود عمل کنیم. برفرض این که من چنین خطایی بکنم، ملت ما حاضر نخواهد بود. ملت ما این همه مصیبت کشید و این همه خون داد، برای آن است که از زیر بار رژیم سلطنتی و سلسله پهلوی خارج شود. ملت ما حاضر نیست که تمام خون‌ها هدر برود و شاه به سلطنت باقی باشد یا برود و بدتر از آن برگردد و نه حاضر است که شورای سلطنت را قبول کند و آن هم برخلاف قانون اساسی است که من مکرر تشریح کرده‌ام و اما قضیه اینکه آرامش باشد، ما همیشه می‌خواهیم که مملکت آرام باشد و مردم با آرامی زندگی کنند و اما به دست آوردن آرامش با وجود شاه امکان ندارد و ما نمی‌توانیم با وجود شاه آرامش را برگردانیم. آقای کارتر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشوند، خوبست که شاه را ببرند و دولت بختیار را پشتیبانی نکنند و به میل ملت که یک امر مشروعی هست و خواسته است و از میل ملت جلوگیری نکنند و اما قضیه کودتا، الان از ایران به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شرف تکوین است و می‌خواهند کشتار زیادی بکنند و از من خواسته‌اند کالاهای آمریکایی را تحریم کنم و به آمریکا اخطار کنم که اگر چنین کودتایی بشود، از چشم شما می‌بینند و اگر شما حسن‌نیت دارید باید جلوگیری کنید. برای من گفته‌اند پیغام داده‌اند که کودتای نظامی بشود، حکم جهاد مقدس باید داد. من کودتا را نه به صلاح ملت می‌دانم و نه صلاح آمریکا. اگر کودتا بشود از چشم شما می‌دانیم. من نمی‌دانم ملت آمریکا بعدها چه خواهد کرد و من به حکم اینکه یک روحانی هستم و مصلحت بشر را همیشه در نظر دارم و مصلحت ملت خودم را در نظر دارم، به شما توصیه می‌کنم که جلوی این خون‌ریزی‌ها را بگیرید و نگذارید این خون‌ریزی‌ها تحقق پیدا کند و ایران را به حال خود واگذارید، که اگر بکنید نه گرایش کمونیستی خواهد داشت و نه سایر مکاتب انحرافی، نه تسلیم شرق و نه تسلیم غرب خواد شد. تأکیدمی کنم که اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شودراهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست کنار برود و ملت را به حال خود باقی بگذارند تا من یک شورای انقلاب تأسیس کنم از اشخاص پاکدامن برای نقل قدرت تا امکانات مناسب جهت حکومت مبعوث ملت انجام گیرد و در غیر این صورت امید آرامش نیست و خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود، انفجاری بشود در این که کسی نتواند جلوی آن را بگیرد و ملت ایران از کودتای نظامی نمی‌ترسد. برای اینکه ماه‌هاست که با قدرت نظامی هرچه سخت‌تر با مردم مقابله شده است و نتوانسته‌اند آرامش برقرار سازند و الان نظام و ارتش از چند ماه قبل سست‌تر و ضعیف‌تر است برای آنکه در باطن ارتش اختلافات ایجاد شده است و بسیاری به ما می‌پیوندند و کودتا را خفه می‌کنند. لکن کشتارهایی که من میل ندارم واقع شود. من به شما توصیه می‌کنم از کودتا جلوگیری کنید که اگر بشود ملت ایران از شما می‌دانند و برای شما ضرر دارد. این تمام پیغام من است به کارتر."(اخرین تلاشها در اخرین روزها- ابراهیم یزدی صفحه 92تا95)


موضوع دیگری که در اینجا باید به آن بپردازیم، ادعای زیباکلام درباره احساس قدرتمندی و شخصیت شاه در برابر آمریکاست: «اگر هم در مقاطعی، بالاخص در دهه 1320 یا سالهای بعد از کودتای 28 مرداد، شاه احساس ضعف نموده و به واشنگتن و لندن تکیه می‌کرد، در دهه 1340 او احساس رهبری نیرومند و مقتدر را داشت که نیاز چندانی به جلب رضایت و حمایت آمریکا ندارد. شاه در دهه پایان حکومتش بیش از آنچه که خود را یک «عامل» و «سرسپرده» واشنگتن بداند، احساس یک «متحد»، یک «هم‌پیمان» و یک «شریک برابر» با آمریکایی‌ها را می‌کرد. واقعیت آن است که واشنگتن هم شاه را اینگونه می‌دید و به او کمتر به چشم یک «مأمور» و «دست نشانده» نگاه می‌کرد.» (ص14)

در دهه 1340 که اقای زیباکلام مدعی است شاه نیرومند و مقتدر و یک شریک برابر با امریکا بود،شاه امتیاز ننگین کاپیتولاسیون را به امریکا می دهد.
اتفاقا دردهه 40 وضعیت به صورتی درمی‌آید که آمریکایی‌ها به سادگی حتی در انتخاب وزرا و نخست‌وزیران نیز دخالت تام دارند. به گفته ابتهاج: «در تابستان سال 1341 وقتی تازه از زندان آزاد شده بودم «یاتسویچ» یکی از اعضای ارشد سفارت آمریکا در تهران به ملاقات من آمد و بعد از مقدمه مختصری پرسید شما حاضر هستید وزارت دارایی را قبول کنید... گفتم می‌دانید سالها پیش شاه نخست‌وزیری را به من تکلیف کرد و من نپذیرفتم حالا بیایم و وزارت دارایی را قبول کنم آن هم در کابینه علم؟ این شخص رفت و دیگر موضوع را دنبال نکرد... تقریباً یک سال بعد، در تابستان سال 1342، یاتسویچ یکبار دیگر بدیدن من آمد. قضایای 15 خرداد که منجر به تبعید آیت‌الله خمینی از ایران شد تازه پیش آمده بود و اوضاع مملکت ناآرام بود. گفت آمده‌ام از شما سئوال کنم آیا حاضرید نخست‌وزیری را قبول کنید؟ گفتم شما از طرف چه کسی چنین سؤالی می‌کنید؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در میان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنین اوضاع بحرانی خدمتی انجام دهم قبول می‌کنم ولی شرایطی دارم» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، تهران، انتشارات علمی، 1371، ج دوم، صص 526-525)


برای آن که موقعیت واقعی شاه را در آن زمان درک کنیم، باید از سطح حرف‌ها و اظهارنظرها و ادعاها و احساسات بگذریم و به آنچه در عمل و واقعیت وجود داشت پی ببریم. البته در این زمینه نیز علم در یادداشت‌های خود بعضاً به نکاتی اشاره دارد که می‌تواند ما را در فهم واقعیت، کمک شایانی نماید: «19/2/51: صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم... پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد، که تصمیم خودش را در مورد مین‌گذاری آب‌های ویتنام شمالی و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود... عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند آخر همه جا گفته‌ایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم با کمال تأسف شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست، یعنی اگر آمریکا این‌جا شکست بخورد، دیگر فاتحه دنیای آزاد خوانده شده...».(خاطرات علم، ج2، ص252)

زیباکلام درجایی دیگر از این کتاب به مغالطه ای دیگر می پردازد:

"از دید طرفداران «فرضیه‌های توطئه» پیرامون انقلاب اسلامی، چگونه می‌شود پذیرفت شاهی که حتی آب خوردنش هم با هماهنگی و توافق واشنگتن صورت می‌گرفته دفعتاً آزادی بدهد، فضای بازسیاسی ایجاد کند، گروه گروه زندانیان سیاسی را آزاد کند، صحبت از آزادی بیان، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات بنماید، بدون آن که واشنگتن هیچ دخالتی داشته باشد؟ چگونه می‌شود که ظرف نیم قرن هرچیز و همه چیز در این مملکت به اشاره انگلستان و آمریکا و یا حداقل در جهت مصالح و منافع آنان صورت گرفته باشد، اما یک مرتبه و دفعتاً یک استثنا بزرگ اتفاق بیفتاد و انقلاب اسلامی به گونه‌ای خودجوش و بدون ارتباط با بیگانگان صورت بگیرد؟ واقعیت آن است که پذیرش این باور که شاه بیش از یک مهره بی‌اراده چیز دیگری در دست آمریکایی‌ها نبود، لاجرم و به گونه‌ای اجتناب ناپذیر، توهمات و «فرضیه‌های توطئه» زیادی را در قبال مسایل و جریانات سالهای 57- 1356 به بار می‌آورد.» (صص13-12)


زیباکلام برای اثبات و القای نظر خویش، تا چه حد از روش سطحی کردن مسائل، مغالطه و حتی تحریف مسائل تاریخی بهره گرفته است. اولاً ایشان با بهره‌گیری از یک اصطلاح یعنی «آب نخوردن بدون اجازه آمریکا» مسئله وابستگی رژیم پهلوی به بیگانه را چنان مبتذل مطرح می‌سازد که طبعاً برای هیچ‌ کس قابل قبول نیست. اصرار آقای زیباکلام بر این اصطلاح و تکرارش حکایت از آن دارد که ایشان مترصد است به خواننده القا کند طرفداران نظریه وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا واقعاً و حقیقتاً بر این اعتقادند که شاه بدون توافق و هماهنگی با آمریکا آب هم نمی‌خورده است: «این هم درست است که از فردای کودتای 28 مرداد تا صبح روز دوشنبه 22 بهمن سال 1357، شاه روابط بسیار نزدیکی با آمریکا داشت. این‌ها همه درست هستند. اما آنچه که درست نیست این باور است که شاه بدون اجازه آمریکایی‌ها آب هم نمی‌خورد.» (ص13)


نکته جالب اینجاست که زیباکلام پس از تکرار این اصطلاح و سطحی کردن مسئله، بلافاصله نتیجه مطلوب خود را اخذ می‌کند: «آنچه که درست نیست این اعتقاد خطاست که شاه هرچه می‌کرد به دستور لندن و واشنگتن بود. شاه با غرب و بالاخص با آمریکا نزدیک بود. بسیار هم نزدیک بود اما بخش عمده‌ای از آنچه که می‌کرد بنا بر اراده و تصمیم خودش بود.» (ص13)
همان‌گونه که ملاحظه می‌شود از نفی مسئله «آب خوردن شاه با اجازه آمریکا»، ناگهان چنین نتیجه گرفته می‌شود که پس شاه «بخش عمده‌ای از آنچه می‌کرد بنابر اراده و تصمیم خودش بود»! طبعاً این روش را بیش از آن که بتوان استدلال و احتجاج دانست باید آن را «ترفند» و نوعی تردستی قلمی به شمار آورد.

یادرصفحاتی دیگری از این کتاب ،جملاتی را زیباکلام بیان می کند که نتیجه ای جز تطهیر وتبرئه محمدرضا از جنایت
نمی تواند داشته باشد.
او درگام اول ادعا می کندکه "تمامی سرکوب ها مولود تصمیمات فردی فرماندهان محلی بود بدون آن که در برگیرنده طرح و نقشه از پیش تعیین شده‌ای باشند."

و جالبتر آن که در گام بعدی به کلی منکر «سیاست سرکوب» از طرف رژیم می شود: "اگر در عالم واقعیت چنین سیاستی وجود می‌داشت اساساً انقلاب در همان مراحل اولیه متوقف می‌شد. البته 17 شهریور و موارد دیگری در پاره‌ای شهرستان‌ها اتفاق افتاد اما هیچ کدام آنها بخشی از یک سیاست منسجم، دقیق و طراحی شده برای کشتار و جلوگیری از ظاهر شدن مجدد مردم در خیابان‌ها نبود. تمامی آنها مولود تصمیمات فردی فرماندهان محلی بود بدون آن که در برگیرنده طرح و نقشه از پیش تعیین شده‌ای باشند. بی‌برنامگی و بی‌هدفی آن کشتارها را از آنجا می‌توان فهمید که فردای روز کشتار و برخورد، مردم به تظاهرات می‌پرداختند و حتی یک گلوله هم دیگر شلیک نمی‌شد. تظاهرات میلیونی در فردای کشتار به آرامی به راه می‌افتاد و قوای نظامی و انتظامی هم صرفاً نظاره‌گر بودند."(صص20-19)

انسان تعجب می کند چگونه ایشان اینگونه واقعیت ها را نادیده می گیرد؟کافیست خاطرات برخی از کارگزاران پهلوی را تورق می نمود.در اینجا ابتدا بخشی ازخاطرات منصور رفیع زاده رییس نمایندگی ساواک در امریکا و عضو حزب زحمتکشان بقایی و همکار روزنامه شاهد را می اوریم.منصور رفیع زاده نیز مانندپدر زیباکلام عضو حزب زحمتکشان بقایی وهمکارپدرش در روزنامه شاهد بوده است:


"در این هنگام تیمسار(نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آمد ادامه داد: «می‌دانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتش‌سوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست. بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمی‌توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» - «به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟» «برای این که چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است. برای این که به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و این که این دشمنان کمونیست هستند.(خاطرات منصور رفیع‌زاده، ص320)

همچنین رئیس شعبه ساواک در آمریکا در زمینه دستور مستقیم شاه برای به آتش کشیدن اماکن عمومی می‌گوید: « بعداً تیمسار اویسی به من گفت که شاه او را محرمانه به حضور پذیرفت و به وی گفت کاری کند تا سربازانش آتش‌سوزی‌هایی را که توسط نیروهای ویژه ساواک ایجاد می‌شوند خاموش ننمایند.(خاطرات منصور رفیع‌زاده، ص366)

شاه در سال 56 به ساواک و گارد سلطنتی دستور می دهد که پاره ای از نیروهای ارتشی را بکشید تا ارتش به کشتار مخالفین تحریک شود. رئیس شعبه ساواک در آمریکا در خاطرات خود در این زمینه می‌نویسد: « چند هفته بعد در ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: «وقت آن است که به این بی‌نظمی، پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت.»

 اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود جواب داد:‌ «سربازان من در زره‌پوش‌های خود در خیابانها مستقر شده‌اند، مردم به طرف آنها می‌روند، با آنها دست می‌دهند و گل‌های میخک قرمز به آنها می‌دهند. آنان سربازان را برادر خطاب می‌کنند! سربازان من دیگر بر روی آنها آتش نمی‌گشایند.» ... شاه مدتی به فکر فرو رفت. سرانجام گفت: «اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند وعده‌ای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته می‌شوند و به سمت جمعیت شلیک می‌کنند. نظرت در این مورد چیست؟»(خاطرات منصور رفیع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، ص367)

احسان  نراقی در کتاب " از کاخ شاه تا زندان اوین "، استیصال شاه را در توسل جستن به خشونت توضیح می دهد. نراقی می گوید شاه با استیصال گفت من با ملتی که با آغوش باز از گلوله استقبال می کنند، چه کار کنم؟ یعنی به این جمع بندی رسیده بود که با قتل عام و کشتار نمی تواند یک قیام مردمی را حل و فصل کند. در صفحه 154 این کتاب می‌خوانیم: « در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار می‌توان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب می‌کند.
ـ دقیقاً، به همین دلیل است که ما نمی‌توانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.»
اگر محمدرضا پهلوی می توانست با ادامه کشتار مساله انقلاب را حل کند، قطعاً چنین کاری می کرد. شاه با سرکوب کاری از پیش نمی برد و گر نه او دستور آتش زدن فروشگاهها را صادر کرد. او همه این شیوه ها را به کار گرفت.

فروشگاههای عمومی مثل فروشگاه کوروش. تیمسار قره‌باغی در این زمینه می‌گوید: «...روزی مرحوم سپهبد صمدیان‌پور رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمده‌ام خدمت شما بگویم. یکی این که می‌گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می‌کند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟

گفت بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما می‌آئیم اینجا و مبل‌های شما را بناست آتش بزنیم. مبل‌های حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت‌ زیادی وارد نشود! » (چه شد که چنان شد، مصاحبه حمید احمدی با قره‌باغی، نشر آران، آمریکا، صص30-29)

وی در فراز دیگری در این کتاب می‌افزاید: « روز چهاردهم آبان، از حوالی ظهر گزارش‌هایی به وزارت کشور می‌رسید که در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزی است. اشخاص مختلف تلفن می‌کردند و از آتش‌سوزی‌های متعدد خبر می‌دادند. از پنجرة اتاق وزیر کشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و دیدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه می‌کشد.

ضمناً بعضی اشخاص که تلفن می‌کردند می‌گفتند مأمورین فرمانداری نظامی و مأمورین پلیس که آنها هم مأمور فرمانداری نظامی تلقی می‌شدند ایستاده‌اند نگاه می‌کنند و هیچ اقدامی انجام نمی‌دهند. من تلفن کردم به سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی و گفتم اینطور گزارش می‌دهند، قضیه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش کشیده‌اند. گفتم پس چطور اقدام نمی‌کنید؟ گفت فرماندار نظامی دستور داده است که مداخله نشود. »(همان،صص 95-94)

ایا اقای زیباکلام خاطرات اقای علم را مطالعه نموده است؟مگر علم رسما سرکوب قیام 15خرداد را شرح نداده است؟

اسدالله علم نیز حدود ده سال پس از واقعة 15 خرداد 42، در تاریخ 15 آذر ماه 1352، ضمن یادآوری خاطرات دوران نخست‌وزیری خود، جریان چگونگی برخوردش با تظاهرکنندگان را چنین شرح می‌دهد:
«عرض کردم در جریانات 15 خرداد و اغتشاش تهران و ایران که غلام نخست‌وزیر بودم جز ارتشبد نصیری که آن وقت رئیس شهربانی بود بقیه تقریباً دست و پای خود را گم کرده بودند و بدین جهت من ناچار شدم نخست‌وزیری را ترک کرده و تقریباً تمام روز را درشهربانی در ستاد عملیات باشم که اینها دستپاچه نشوند. [شاه] فرمودند: من هم در آن موقع ناچار شدم چندین دفعه به شدت به اویسی که آن وقت فرمانده گارد بود بگویم مجبورید تیراندازی کنید. عرض کردم از نخست‌وزیری دستور کتبی هم گرفتند و باز هم ترسیدند و دائماً به من می‌گفتند باید دید ریشه این کار کجاست. در صورتی که نظامی هیچ لازم نیست که ریشه کار را جستجو کند.»
(اسدالله علم، یادداشتهای علم،جلد سوم، ص 276)

مطالب مرتبط :

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد