اخبار داغ

بعضی از خبرهای داغ زمان تا یه وقت فراموش نشن

اخبار داغ

بعضی از خبرهای داغ زمان تا یه وقت فراموش نشن

گفتگوی‎خواندنی با مهدی‎محمدی پیرامون دستاورد مقاومت در سیاست خار

منبع: رجانیوز

دیپلماسی هسته‌ای سازشکارانه آقایان، تا صدسال دیگر هم به اینجا نمی‌رسید/ ادعای حل مشکلات بین المللی بدون هزینه، ابلهانه است/ با زیر سوال بردن هلوکاست،خیلی از اصول خدشه ناپذیر غرب متزلزل شد
گفتگوی رجانیوز با مهدی محمدی تحلیلگر مسائل بین المللی راجع به دستاوردهای دیپلماسی مقاومت و دیپلماسی سازش از نظر می گذرانید:

 در سال 84 گفتمان جدیدی روی کار می‌آید که داعیه پیاده کردن ارزش‌های انقلاب را در سیاست خارجی دارد. مؤلفه‌هایی که این گفتمان مقاومت را از گفتمانهای توسعه گر دولت سازندگی و سازش محور دولت اصلاحات متمایز می کند چیست؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. در کلی‌ترین حالت و البته اگر بخواهیم دقیق‌تر باشیم، سیاست خارجی مقاومتی که از حدود سال 84 تا تقریباً سال 88 به نحو قابل توجهی تجربه کردیم شامل چند اصل اساسی است که آن را از سیاست خارجی توسعه‌گر یا سازش‌محور متمایز می‌کند. اولین اصل مربوط است به تعریف منافع ملی از منظر ایدئولوژیک، یعنی تعریف منافع ملی به گونه‌ای که نقض‌کننده ارزش‌ها و آرمان‌های ایدئولوژیک نباشد و در عین حال شرایطی را به وجود بیاورد که تحت آن شرایط، منافع کشور به عنوان یک بازیگر در صحنه منطقه و فرامنطقه ای تعقیب شود. ترکیب نگاه ایدئولوژیک و منافع ملی و تلاش برای داشتن نگاهی واقعی به منافع ملی یکی از ویژگی‌های سیاست خارجی مقاومتی است.

مهم‌ترین اتفاقی که در اینجا می‌افتد این است که تلاش می‌شود به دنیا از دریچه نگاه امریکایی و غربی نگاه نشود و به ارزش‌هایی که قوانین و مقررات بین‌المللی هم پاسدار همان ارزش‌ها هستند، به عنوان دگم‌های غیرقابل چالش نگاه نکنیم، بلکه منافع ملی به گونه‌ای تعریف می‌شود که حفظ آنها در برخی از موارد مستلزم به چالش کشیدن این دگم‌هاست و با اصول ایدئولوژیک انقلاب اسلامی که مبتنی است بر تفکر مقاومت و تفکر شیعی و حمایت از مظلومین در سراسر جهان و ایستادگی در مقابل جبهه استکبار به معنای جبهه‌ای که مجموعه امکانات جهان را در اختیار خودش می‌گیرد و بقیه را از این امکانات محروم می‌کند. به نظرم این نوع نگاه اولین ویژگی سیاست خارجی مقاومت است.

دومین ویژگی این سیاست خارجی این است که مبتنی بر اصول کاملاً واقع‌گرایانه است. برخلاف آنچه که برخی از مدعیان سیاست خارجی توسعه‌گرا یا سازش‌محور ادعا می‌کنند، سیاست خارجی مقاومتی به هیچ‌وجه غیرواقع‌گرا نیست و واقعیت‌ها را قربانی ایدئولوژی نمی‌کند، بلکه سیاست خارجی مقاومتی اتفاقاً دست روی حساس‌ترین واقعیت‌های جامعه بین‌المللی می‌گذارد و تأکیدش بر این است که اگر این واقعیت‌ها به اندازه کافی جدی گرفته نشوند، ما در دام الگویی خواهیم افتاد که امریکایی‌ها می‌خواهند بر جهان حاکم کنند و بنابراین منافع ما یا تأمین نمی‌شوند و یا به نحو حداقلی تأمین می‌شوند.

 

اولین واقعیت این است که در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، حق گرفتنی است و چیزی نیست که به ما پیشکش شود. ما برای این‌که حقمان را بگیریم باید تلاش کنیم و برای پیشرفت جلوی پای کسی فرش قرمز پهن نمی‌کنند. برخلاف آن چیزی که سیاست خارجی سازش‌گرا عموماً ادعا می‌کند، واقعیت دنیا و مطالعه تجربه‌های کشورهای دنیا نشان می‌دهد که هزینه کردن برای پیشرفت، ضروری است و چیزی به نام پیشرفت با هزینه صفر وجود ندارد و کار دیپلماسی هم کم کردن هزینه‌هاست و نه به صفر رساندن هزینه‌ها. این‌که کسانی ادعا کنند می‌توانند مشکلات بین‌المللی را با هزینه صفر حل کنند یا می‌توانند پارادایم پیشرفتی را به وجود بیاورند که مستلزم پرداخت هزینه‌ای نباشد، ادعای کاملاً غیرواقع‌گرایانه و بلکه ابلهانه‌ای است. یکی از واقعیت‌هایی که سیاست خارجی مقاومتی مفروض می‌گیرد این است که باید برای پیشرفت هزینه کند و اتفاقاً این به نظر من کاملاً واقع‌گرایانه است.

اصل دیگر مفروض سیاست مقاومتی این است که امریکا هم قابل شکست دادن است و به هیچ‌وجه این گونه نیست که امریکا به عنوان یک هژمون مسلط غیرقابل شکست یا غیرقابل به چالش کشیدن باشد. پیش‌فرض سیاست خارجی توسعه‌گرا یا سازش‌محور همیشه این بوده است که ما نباید انرژی خود را صرف درگیری با امریکا و به چالش کشیدن او و وادار کردنش به پذیرفتن حقوق خود کنیم. علت هم این است که این را مفروض می‌گرفت که امریکا شکست‌پذیر است و نمی‌توانیم با امریکا وارد چالش شویم و اساساً این امکان برای ما فراهم است که در یک چالش با امریکا بتوانیم چیزی را از او بگیریم. از نظر سیاست خارجی سازش‌گرایانه ما در هر منازعه‌ای با امریکا پیشاپیش بازنده هستیم و بنابراین بهتر است وارد هیچ منازعه‌ و چالشی نشویم.

سیاست خارجی مقاومتی، این دگم ایدئولوژیک را کاملاً به چالش کشید و به این اصل پایبند ماند که این‌گونه نیست که ما هیچ شانسی برای غلبه بر امریکا و پیروزی در آن نداریم. پرونده‌ هسته‌ای ایران و قضیه عراق دو نمونه از پرونده‌هایی هستند که با تفکر سیاست خارجی مقاومتی اداره شده‌اند و این دو تفکر در این دو پرونده نشان داده است که می‌شود امریکا را شکست داد و می‌شود از او امتیاز گرفت، می‌شود وارد مسابقه قدرت با امریکا شد و از این مسابقه پیروز بیرون آمد.

اصل بعدی که سیاست مقاومتی و سیاست خارجی ساز‌ش‌محور را از یکدیگر متمایز می‌کند مبتنی است بر این نگاه که همه دنیا غرب نیست و دنیا در اروپا و امریکا خلاصه نمی‌شود. امریکا و اروپا بخش‌های مهمی از جهان هستند، ولی معنایش این نیست که جهان به‌طور کامل که در اروپای غربی و امریکای شمالی خلاصه می‌شود و اساساً در جای دیگری از دنیا امکان انجام دادن مانور و ترتیب دادن اَشکالی از دیپلماسی که خروجی آن نهایتاً بیشینه و ماکسیسمم شدن منافع ما باشد وجود ندارد.

سیاست خارجی سازش‌محور این را مفروض می‌گیرد که دیپلماسی اساساً یعنی دیپلماسی با اروپای غربی و امریکای شمالی و جامعه جهانی هم یعنی این دو بخش و در بقیه دنیا خبری نیست و تلاش برای سرمایه‌گذاری روی بقیه جهان تلاش عبث و بی‌فایده‌ای است. سیاست خارجی مقاومتی این تفکر را یک اصل ایدئولوژیک و نادرست می‌داند. ما معتقد نیستیم که این یک واقعیت است. این کاملاً یک نگاه گزینشی و ایدئولوژیک به صحنه جهانی است و عملاً باعث می‌شود کشور از طرفیت‌های بسیار بزرگی از جهان که ظرفیت‌های بزرگی برای به اشتراک گذاشتن منافع هستند، محروم شود. این هم یک اصل واقعی است که در سیاست خارجی سازش‌محور انکار می‌شود و در نتیجه بخش‌های بزرگی از ظرفیت ملی ما یا نادیده گرفته می‌شود یا به هدر می‌رود.

 

دستاورد و خروجی این دو گفتمان به‌طور مصداقی چه بوده است؟

این بحث بسیار مفصلی است و من سعی می‌کنم خیلی به اجمال به دستاوردهای سیاست خارجی مقاومتی اشاره و آن را با سیاست‌های قبل از خود مقایسه کنم. نکته‌ای که در سیاست مقاومتی حائز اهمیت بسیار است، این است که این سیاست منجر به تعدیل خطوط قرمز غرب در مقابل ایران شده است. غرب در حوزه‌های مختلف در مقابل ایران خطوط قرمزهایی را ترسیم کرده است که از نظر سیاست خارجی سازش‌محور، غیرقابل نقض به نظر می‌رسیدند، یعنی پیش‌فرض آقایان این بود که اگر غرب فلان خط قرمز را تعیین کرد، ما دیگر با آن کاری نمی‌توانیم بکنیم و تنها کاری که از ما برمی‌آید این است که تابع باشیم، درحالی که سیاست خارجی مقاومتی به‌ویژه در بحث هسته‌ای که خوشبختانه در هفت هشت سال گذشته از تعرض جریان انحرافی در امان مانده، یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که به ما می‌دهد این است که این خطوط قرمز کاملاً نقض‌پذیر و تعدیل‌پذیرند.

مثلاً در مورد برنامه هسته‌ای ایران غربی‌ها از سال 2002 به این طرف دائماً در حال تعریف خطوط قرمز و بعد در حال تعدیل خطوط قرمزشان هستند. ابتدا می‌گفتند ایران اساساً نیروگاه هسته‌ای نباید داشته باشد، بعد گفتند ایران در چرخه سوخت می‌تواند در اصفهان تبدیلات شیمیایی را انجام بدهد، بعد گفتند می‌تواند غنی‌سازی آزمایشگاهی را داشته باشد، بعد گفتند غنی‌سازی صنعتی را هم می‌تواند داشته باشد به شرط این‌که خارج از ایران باشد، یک وقتی می‌گفتند غنی‌سازی صنعتی را در نطنز انجام بدهد، ولی فُردو را تعطیل کند. الان دارند می‌گویند حتی فُردو را هم لازم نیست تعطیل کند.

معنایش این است که به موازات این‌که طرف غربی متوجه شده که امکاناتش برای فشار بر ایران کمتر از آن چیزی است که فکرش را می‌کند و امکانات ایران برای مقاومت بسیار بیشتر از آن چیزی است که در ابتدا تخمین زده شده بود، غربی‌ها خطوط قرمز خود را تعدیل کرده‌اند. این خطوط قرمز به هیچ‌وجه غیرقابل دست‌اندازی نیستند، درحالی که تجربه سیاست خارجی سازش‌گرا در دولت آقای خاتمی به ما می‌گوید اگر طرف مقابل این ارزیابی را داشته باشد که شما از نزدیک شدن به خطوط قرمز او می‌ترسید، دائماً این خطوط قرمز را پررنگ‌تر خواهد کرد. دستاورد دوم این است که از لحاظ فنی، نه فقط در حوزه هسته‌ای بلکه در حوزه‌های مختلف، پیشرفت‌های قابل توجهی در کشور به وجود آمده است، یعنی حجمی از پیشرفت که مثلاً در حوزه انرژی هسته‌ای به وجود آمده است، به هیچ‌وجه قابل مقایسه با دوره‌ای نیست که تأسیسات هسته‌ای ما تعطیل شدند، بی‌آن‌که تکمیل شده باشند.

یعنی تأسیسات هسته‌ای به شکل ناقص تعطیل شده بودند و اگر تعطیل می‌ماندند، ناقص هم می‌ماندند و هیچ وقت نمی‌توانستیم به تجربه‌های تکنولوژیکی که الان دست پیدا کرده‌ایم، دست پیدا کنیم.

دستاورد سوم که برایمان فوق‌العاده حیاتی است و جز در سایه سیاست خارجی مقاومتی حاصل نمی‌شد، خودکفایی در حوزه‌هایی است که قبل از آن در آن حوزه‌ها وابسته بودیم.

 

می توانید مثال بزنید؟

این نکته را در نظر داشته باشید که سیاست خارجی سازشکارانه اساساً یک اقتصاد ملی وابسته را تعریف می‌کند، نه اقتصاد ملی مستقل را. در واقع بنا به تعریف از سیاست خارجی سازش‌محور، اقتصاد ما باید بخشی از نظام‌های اقتصادی مسلط بر دنیا باشد و بنابراین علی‌القاعده این اقتصاد از نظر دانش، تکنولوژی، نیروی انسانی، قواعد کار و حتی از لحاظ مواد اولیه وابسته خواهد بود.

اما سیاست خارجی مقاومتی حدی از زیرساخت‌های مستقل اقتصادی را برای پیشرفت کشور ضروری می‌داند، به این علت که اولاً طرف‌های دیگر نتوانند بحران‌های اقتصادی خود را به کشور منتقل کنند. اگر کاملاً یک اقتصاد وابسته و باز داشته باشیم و هیچ حفاظتی از اقتصاد ما در مقابل چالش‌های اقتصاد جهانی حفاظت نکند، آن وقت بحران‌های اقتصادی مثل آنچه که دو سال پیش در اقتصاد جهانی به وجود آمد، اولین چیزی را که نابود می‌کند اقتصادهای ضعیف جهان است.

از سوی دیگر اقتصاد ملی وابسته، عملاً تبدیل به بازار کار اقتصادهای پیشرفته می‌شود و تبدیل به محیطی می‌شود که اقتصادهای بزرگ دنیا بیایند و آزمایش‌های خود را روی اقتصادهای ضعیف دنیا انجام بدهند و در نتیجه هیچ نوع اقتدار تکنولوژیک یا فناورانه در چنین اقتصادهایی شکل نمی‌گیرد، ضمن این‌که این اقتصادها به‌شدت در مقابل حملات به امنیت ملی‌شان آسیب‌پذیرند. امروز می‌بینیم کشوری مثل یونان حتی به لحاظ سیاسی و اجتماعی هم به استثمار کشیده می‌شود، چون یک اقتصاد کاملاً وابسته دارد و لذا هیچ‌وقت قادر نیست از استقلال سیاسی خود دفاع کند، بماند که اساساً در یک اقتصاد وابسته، تضمینی برای تأمین نیازهای روزمره مردم وجود ندارد، چون تصمیم‌گیرنده برای چنین اقتصادهایی دولت‌های ملی‌ نیستند، بلکه بازارهای جهانی‌اند.

اقتصاد مقاومتی زیرساخت‌های مستقل را ایجاد و تلاش می‌کنند آنها را به گونه‌ای مدیریت کنند که اگر لازم شد بدون وابستگی به بیرون به‌طور صد در صد حداقل‌های نیازهای حیاتی جامعه خود را تأمین کنند. مثلاً در موضوع بنزین، در دولت آقای خاتمی فرض گرفته شده بود که ما همیشه قادر خواهیم بود از دنیا بنزین بخریم، چون اولاً همیشه پول خواهیم داشت و ثانیاً آنها همیشه به ما بنزین خواهند فروخت. دیدیم این تفکر منجر به این شد که در آن دولت هیچ سرمایه‌گذاری‌ای در زمینه پالایشگاه صورت نگرفت و آقای زنگنه وزیر نفت دولت آقای خاتمی با صراحت و بدون پرده‌پوشی تصریح کرد آنها اساساً عقیده نداشتند ما باید سیاست‌های مستقل برای بنزین داشته باشیم.

دیدیم هنگامی که در مسئله هسته‌ای با غرب دچار چالش شدیم، مسئله بنزین تبدیل به ابزاری برای اعمال فشار به ما شد و فقط در پرتو سیاست خارجی مقاومتی بود که توانستیم در ظرف مدت کوتاهی به خودکفایی در تولید بنزین برسیم و این ابزار را از دست طرف مقابل بگیریم. نمونه‌های متعددی در حوزه‌های فراوان دانش و تکنولوژی را می‌توانم برایتان مثال بزنم که ما در آن زمینه‌ها توانسته‌ایم خودکفا شویم و این خودکفایی را مدیون نامهربانی بازارهای جهانی با خودمان هستیم و در واقع محصول فشاری است که جامعه بین‌المللی به ما آورد. به نظرم این سه دستاورد رئوس مطالبی هستند که می‌توان به آنها اشاره کرد، البته اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم، جای بحث زیادی دارد.

 

یکی از نقاط قوت گفتمان مقاومت زیر سئوال بردن برخی دگم های غرب مثل زیر سئوال بردن هلوکاست یا زیر سئوال بردن حقوق بشر در غرب، قضیه فلسطین و امثال آن است. به نظر شما این کار درست است و آیا دستاوردی برای ما داشته است؟

به نظرم در اینجا مهم‌ترین نکته‌ای که باید بدان توجه کرد این است که برخلاف آنچه که سیاست خارجی سازش‌محور می‌خواهد به ما القا کند، ما دوستان بسیاری در جهان داریم، یعنی تفکر مقاومت و به‌ویژه ایران هواخواهان زیادی در دنیا دارد. این دوستان غالباً ناشناخته هستند که یا جرئت ابراز دوستی با ما را پیدا نمی‌کنند و یا اگر جرئتش را هم داشته باشند، امکان این کار را نمی‌یابند، چون هیچ وقت زمینه لازم برای این‌که ما در یک جبهه مشترک قرار بگیریم و در مقابل دشمن مشترک بجنگیم فراهم نشده است.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای سیاست خارجی مقاومتی این بود که گاهی توانست جبهه‌هایی را علیه غرب به وجود بیاورد که اعضای این جبهه خیلی فراتر از کشور خاصی به نام ایران بود. چرا توانستیم جبهه‌سازی کنیم؟ اصلی‌ترین علتش این بود که برخی از دستور کارهایی که غرب تدوین کرده بود، معکوس و علیه خود آنها استفاده شد. یکی از مهم‌ترین مواردش نقض حقوق بشر است، یعنی تبدیل شدن مسئله نقض حقوق بشر به عنوان یک ابزار نقد و مخالفت و حتی ابزار براندازانه در دست کشورهای غربی که با استفاده از این ابزار منافع و اصول خود را در نقاط مختلف جهان پیگیری و یا نیروهای طرفدار خود را در کشورهای مختلف جهان به نام نیروهای دموکراسی‌خواه تقویت می‌کنند و از آنها شبکه به وجود می‌آورند و یا به نام نقض حقوق بشر، روی دولت‌های ملی، فشارهای ظالمانه وارد می‌آورند.

حقیقت این است که در دوره اصلاحات عملاً پذیرفته بودیم و بعضی از کسانی هم که سر کار بودند، دیدگاهشان این بود که در مسئله حقوق بشر باید در قوانین، مبانی، اصول و رفتارمان تجدیدنظر کنیم. به همین دلیل در گفتگوهای انتقادی که در دولت اصلاحات بین ایران و اتحادیه اروپا شکل گرفت، یکی از مهم‌ترین محورهایی که طرف مقابل مکرراً در گفتگوهایشان بر آن تأکید می‌کرد شرایط حقوق بشر در ایران بود، درحالی که دیپلماسی مقاومتی مسئله حقوق بشر را از حالت یک چماق از دست غرب بیرون آورد و تبدیل به یک عصا و تکیه‌گاه در دست ملت ایران کرد.

اولاً ما اظهار داشتیم که در مورد حقوق بشر بدهکار نیستیم و وضعیت حقوق بشر در ایران وضعیت مطلوبی است. ثانیاً کشورهایی که به عنوان منادی حقوق بشر در دنیا سعی در مؤاخذه و محاکمه دیگران دارند، کارنامه خودشان از لحاظ رعایت نکردن حقوق بشر فوق‌العاده فاجعه‌بار است.

وقتی این ادبیات توسط ایران تولید شد، کشورهای متعددی در دنیا در این بحث به ایران پیوستند. علت این است که بسیاری از کشورها هنگامی که بحث حقوق بشر مطرح می‌شود، با ما هم‌پرونده‌اند، یعنی کشورهای غربی دارند همین فشاری را که به ما می‌آورند، به آنها هم می‌آورند، بنابراین توانستیم یک ظرفیت جبهه‌ای برای خودمان ایجاد کنیم.

اتفاقاً یک دیپلماسی هوشمند دقیقاً باید همین کار را بکند، نه این‌که به محض این‌که طرف مقابل ادعایی کرد، در برابر آن منفعل شود و ادعاهای طرف مقابل را بپذیرد و سعی کند رفتار خود را تغییر بدهد.

بنابراین از این حیث قادر بودیم فضاهای تنفس برای خودمان به وجود بیاوریم و متحدان جدیدی را برای خود فراهم و از ظرفیت آنها در پرونده‌هایی غیر از پرونده حقوق بشر هم استفاده کنیم؛ لذا این کار کاملاً عاقلانه است و هر دولت دیگری هم که بر سر کار می‌آید، اگر در مورد حقوق بشر رفتاری غیر از این را در پیش بگیرد، جز تولید هزینه‌های پی در پی برای کشور فایده دیگری نخواهد داشت.

 

آیا زیرسوال بردن هولوکاست را هم در همین فضا تحلیل می‌کنید؟

بله، یعنی یک اصل جزمی ایدئولوژیک در دنیا مطرح شده بود و وقتی این اصل شکست، خیلی از اصول دیگر هم که غربی‌ها می‌خواهند به عنوان اصول مسلم و غیرقابل خدشه به جهان تحمیل کنند، در معرض انتقاد قرار گرفتند و متزلزل شدند. البته اعتقاد ندارم که طرح مسئله هولوکاست در همه جا همان اثری را داشت که در یکی دو سال اول داشت. به‌ویژه برای تبیین موضع واقعی ایران در مسئله هولوکاست، ما در این باره که اساساً هولوکاست رخ داده یا نداده است، صحبت نمی‌کنیم، بلکه حرفمان این است که به فرض هم که رخ داده باشد، هزینه آن را ملت فلسطین نباید بدهد.

به نظر من دستگاه سیاست خارجی دولت در این باره با کم‌حوصلگی و ضعف عمل کرد و اگر می‌توانستیم موضعمان را در باره این موضوع دقیق‌تر و شفاف‌تر کنیم و دستگاه سیاست خارجی باور بیشتری به این موضوع داشت، شاید بسیاری از هزینه‌هایی که به‌ویژه در ظرف سه چهار سال گذشته راجع به این موضوع تولید شده است، تولید نمی‌شد. کم‌کاری و بی‌اعتقادی دستگاه سیاست خارجی ما نسبت به این مسئله، موضوع را در وضعیتی قرار داد که صهیونیست‌ها توانستند در مواقعی از آن استفاده کنند، اما در مجموع برد در این موضوع با ایران بود.

 

چه اتفاقی در بینش سیاست خارجی دولت می‌افتد که در مسائلی مثل بیداری اسلامی تحلیل متفاوتی ارائه می‌دهد؟

البته این بحث را باید در چهارچوب کلی‌تری مطرح کرد که ماهیت‌شناسی و پدیدارشناسی جریان انحرافی است. یعنی اگر یک درک کلان و کامل از جریان انحرافی به دست بیاوریم، آنگاه قادر خواهیم بود بفهمیم این جریان در سیاست خارجی چه تأثیری داشته است. البته این بحث مفصل است و در اینجا اجمالاً به چند نکته مهم اشاره می‌کنم که به نظرم پاسخ‌های مستقیم‌تری به سئوالاتی است که شما مطرح کردید.

اولاً نکته‌ای که بسیار اساسی و یکی از بزرگ‌ترین خیانت‌ها و جنایت‌های جریان انحرافی در حق گفتمان سوم تیر بوده این است که این جریان آرام‌آرام ارزش ذاتی اصول انقلاب اسلامی را در ذهن آقای احمدی‌نژاد و تصمیم‌گیرندگان در سیاست خارجی دولت را کمرنگ کرد و اصول جدیدی را به‌جای آنها نشاند، یعنی سیاست خارجی مقاومتی اساساً شکل نمی‌گیرد مگر آن‌که دستگاه سیاست خارجی از منظر و موضع انقلاب اسلامی به روابط بین‌المللی نگاه کند، اما اگر این منظر را کنار گذاشتیم و بر اساس مجموعه اصول دیگری به روابط بین‌الملل نگاه کردیم، آن وقت نتیجه‌اش قطعاً سیاست خارجی مقاومتی نخواهد بود. اصول جدید اصول منحرفی است که ناشی از یک متافیزیک انحرافی و مجموعه باورهای فرقه‌ای انحرافی است که این جریان از آن تغذیه می‌کند و توانسته است آقای احمدی‌نژاد را هم به‌طور کامل در تسخیر خود بگیرد.

مثل چه باورهایی؟

مثلاً اگر نگاهی به حوزه روابط بین‌الملل دارید و به جایگاه امریکا در سطح بین‌المللی داشته باشید، تعریفی که اصول انقلاب از امریکا به ما می‌دهد، تعریف «شیطان بزرگ» و «رابطه گرگ و میش» است و این‌که اگر پیشرفتی هم داریم محصول فاصله گرفتن از امریکا و مقاومت در برابر آن است.

اما متافیزیک موعودگرایانه منحرفی که این فرقه تعریف می‌کند، اساساً جایگاه دیگری را برای امریکا تعریف می‌کند و امریکا را در یک وضعیت آخرالزمانی می‌بیند که اتفاقاً باید با آن رابطه برقرار و سعی کرد برای تسریع چیزی که اینها به آن ظهور می‌گویند، با عرض معذرت از حضرت صاحب(عج) با امریکا به یک‌سری تعاملات مشترک دست یابد.

 

نگاه از این منظر به جایگاه امریکا در روابط بین‌الملل با نگاه از منظر انقلاب به امریکا خیلی تفاوت می‌کند، لذا می‌بینید هم رفتار و هم ادبیات آقای احمدی‌نژاد در قبال امریکا، تحت تأثیر این متافیزیک کاملاً متحول می‌شود و آقای احمدی‌نژاد نه‌تنها طرفدار مذاکره با امریکا بلکه طرفدار رابطه با امریکا هم می‌شود و در شهریورماه گذشته در سازمان ملل به این موضوع تصریح کرد.

اصل دیگری که در تفکر انقلاب اسلامی داریم این است که باید به جامعه اسلامی نگاه یک امت را داشت و حاکمانی که بر دنیای اسلام حکومت می‌کنند، طبق تفکر انقلاب اسلامی، ظالم و دست‌نشانده غرب هستند و اجازه نمی‌دهند هویت اسلامی در کشورهای منطقه شکل بگیرد. اینها اصولی هستند که امام به ما آموخت و در همان ابتدای انقلاب وعده کرد که به زودی همه اینها از بین خواهند رفت. از این منظر این نتیجه گرفته می‌شود که باید سعی کنیم هرچه بیشتر با ملت‌ها ارتباط برقرار و هسته‌های مقاومت ایجاد کنیم و در سیاست خارجی‌مان تفکر نهضتی داشته باشیم.

آقای احمدی‌نژاد در سه چهار سال اول دولت نهم به این اصل باور داشت و به همین دلیل در سیاست خارجی نهضتی ما تحولات فوق‌العاده چشمگیری به وجود آمد، ولی متافیزیک منحرفی وارد صحنه می‌شود و می‌گوید اتفاقاً برای این‌که آن آرمان‌های فرقه‌ای محقق شوند، می‌بایست در منطقه خاورمیانه به سمت حمایت از دولت‌ها حرکت کنیم در این منطقه شرایطی به وجود بیاید که بی‌ثباتی به اوج برسد.

به همین دلیل وقتی پدیده انقلاب‌های اسلامی در خاورمیانه به وجود می‌آید، این تفکر بلافاصله به دولت توصیه می‌کند که ما در دفاع از ملت‌ها نباید در این قضیه دخالت کنیم، درحالی که این هدفی بود که انقلاب اسلامی همواره در پی تحقق آن بوده است، بلکه می‌گوید اینها طراحی امریکاست و اساساً بیداری اسلامی وجود ندارد و نباید برای آن انرژی بگذاریم و در همان مقطع می‌رود که از ملک عبدالله پادشاه اردن به ایران دعوت کند.

معنی اینها این است که نگاه به تحولات کشورهای منطقه نگاه از منظر اصول انقلاب اسلامی نیست، بلکه نگاه از باورهای فرقه‌ای منحرف است و لذا نتایج متفاوتی از آن گرفته می‌شود.

من نمونه‌های متنوعی را می‌توانم بیان کنم، ولی اساساً آنچه که از سیاست خارجی دولت آقای احمدی‌نژاد راهزنی و سیاست خارجی مقاومتی را تبدیل به سیاست خارجی سازشکارانه درجه دو و درجه سه کرد، این بود که کسانی آمدند ارزش، کارآمدی و به موقع بودن اصول انقلاب اسلامی را که ریشه‌های تغذیه‌کننده سیاست خارجی مقاومتی است انکار و سعی کردند اصول دیگری را بر مبنای مجموعه اعتقادات کاملاً منحرفانه در ذهن دولت تثبیت کنند و به‌طور طبیعی از دل آن مقاومت درنمی‌آمد و نمی‌توانست با باورهای جدید همان رفتارهای سابق را ادامه بدهد.

 

برخی معتقدند ایران در نتیجه افراط و تفریط ‌دولت در سیاست خارجی به شرایط متزلزلی رسیده است و جایگاه خوبی در عرصه بین‌الملل ندارد و برای بهبود آن، نسخه سازش را پیشنهاد می کنند. به نظر شما جایگاه ایران با وجود این افت و خیزها و نوع نگاه متفاوت در این چند سال اخیر در عرصه سیاست خارجی چگونه است؟

صریح می‌گویم، گفتمان سازش در سیاست خارجی هم دروغگوست، یعنی تحلیل‌ها و اطلاعات غلط می‌دهد، هم به‌شدت ناکارآمد است و قادر به حل هیچ مشکلی نیست و به‌جای این‌که مشکلات قبلی را حل کند،.فقط مشکلات جدید تولید می‌کند.

مثلاً در موضوع هسته‌ای، پیگیری دیپلماسی مقاومت ظرفیت‌های بسیار قابل توجهی را برای ما ایجاد کرده است. یک نمونه بسیار مهمش که می‌توانم بگویم و لازم می‌دانم که بگویم راجع به موضوع هسته‌ای است. در این باره هدف اصلی ما چه بود؟

یعنی روز اولی که دعوای هسته‌ای را شروع کردیم، می‌خواستیم به چه نتیجه‌ای برسیم؟ نتیجه‌ای که می‌خواستیم در چالش هسته‌ای به آن برسیم در ده سال برایش جنگیدیم این بود که غنی‌سازی کنیم و تحریم نباشیم. یعنی حق غنی‌سازی ما را بپذیرند و در عین حال تحریم‌ها کاهش پیدا کند و رفع شود. دیپلماسی هسته‌ای سازشکارانه یک میلیون سال دیگر به چنین جایی نمی‌رسید، ولی دیپلماسی هسته‌ای مقاومتی در زمان کوتاه شش و نیم ساله موفق شده است پیشنهادهای غرب را به پیشنهاد آلماتی تبدیل کند که عملاً تعلیق غنی‌سازی در نطنز را از ما نمی‌‌خواهد و تداوم غنی‌سازی در نطنز را از ما می‌پذیرد و به رسمیت می‌شناسد و وارد فاز کاهش تحریم هم به‌طور همزمان می‌شود.

مگر دنبال غیر از این بودیم؟ چیزی که از روز اول دنبالش بودیم این بود که غنی‌سازی کنیم و تحریم‌ها کم شود. پیشنهاد آلماتی دقیقاً همین است. اگرچه پیشنهاد آلماتی را نپذیرفتیم، چون فکر می‌کنیم این پیشنهاد متوازن نیست و همچنان باید امتیازهای بزرگ‌تری به ایران داده شود، ولی تعجب نکنید که از لحاظ ماهیت اصلی منازعه هسته‌ای در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که طرف غربی عملاً به ما می‌گوید که غنی‌سازی‌ات را قبول دارم و تحریم‌ها را هم کم می‌کنم.

این نتیجه بسیار بزرگ دیپلماسی مقاومتی است که توانستیم حق غنی‌سازی را تثبیت و طرف غربی را هم وادار به کاهش تحریم‌ها کنیم. تحریم‌هایی که خیلی از این آقایان می‌گفتند امکان ندارد امریکایی‌ها بپذیرند آن کم کنند. اگر تحریم اعمال شود دیگر برقرار است. امروز می‌بینید طرف مقابل دارد تحریم‌ها را کم می‌کند و پیشنهاد مربوط به تحریم در حوزه پتروشیمی، طلا و فلزات گرانبها را در آلماتی 1 به ما داده است، بدون این‌که در باره غنی‌سازی در نطنز ـ‌که از روز اول اصل مسئله ما بودـ حرف بزند.

بنابراین دیپلماسی هسته‌ای مقاومتی نتیجه‌بخش و قادر بوده است ما را به نتیجه اصلی در منازعه هسته‌ای نزدیک کند. اگرچه کامل بدان نرسیدیم و این چیزها مسائل زمان‌بری است و در همه دنیا این‌گونه بوده است، اما دیپلماسی سازش‌گرا اساسا نمی‌توانست تصور کند که روزی بتوانیم غنی‌سازی و طرف مقابل را وادار به حرکت به سمت کاهش تحریم‌ها کنیم. علتش هم این است که نمی‌توانست بفهمد برای رسیدن به این مرحله باید دورانی از هزینه را طی کرد و لازم است هزینه کنیم تا بتوانیم به چنین مرحله‌ای برسیم.

بنابراین هر اشکالی که به سیاست خارجی دولت‌های نهم و دهم وارد باشد، به‌ویژه دولت دهم راه‌حل مشکلات به هیچ‌وجه بازگشت به سیاست خارجی در دوره آقای هاشمی و آقای خاتمی نیست. آنها امتحانشان را پس داده‌اند و نتایج فاجعه‌باری را در کشور به وجود آورده‌‌اند و از این به بعد هم اگر اعمال شوند باز هم به همان نتایج منجر خواهد شد و با آن تفکر شق‌القمری نخواهد شد. در جای دیگری گفتم آقای روحانی خیال می‌کند که نگهبان همه حقوق ملت ایران است. این تفکر خیلی خطرناک است، چون ایشان اصلاً نگهبان خوبی برای حقوق ملت ایران چه در حق هسته‌ای و سایر حقوق نیست.

نکته نهایی این است که مشکلات فعلی کشور نتیجه مقاومت نیست، نتیجه دور شدن از تفکر صحیح مقاومتی و منحرف شدن از اصول انقلاب اسلامی است. راه‌حل مشکلات کشور هم اگر می‌خواهیم فرآیند پیشرفت در کشور ادامه داشته باشد و نمی‌خواهیم سقف تعریف‌شده توسط غربی‌ها را برای خودمان بپذیریم، چیزی جز این نیست که مجدداً به تفکری برگردیم که همان اصولی را تعقیب می‌کند که در ابتدای عرضم گفته‌ام؛ در غیر این صورت نخستین چیزی که پایمال خواهد شد منافع و شرافت ملی ماست و به نظر من ملت ایران مجدداً چنین ریسکی را نخواهد کرد. 

کد خبر:156855 -

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد